واقعا متنفرم از این دردای مزخرفی ک میکشم و همه دکترا یه چی میگن ،این دفعه ی سومی بود ک بی دلیل درد وحشتناکی رو تو دلم احساس میکردم، انقدر شدید ب خودم میپیچیدم انگار استخونی تو تنم ندارم.البته دفعه اول ک خوشحال بودم چون قرار بود سوگندم تو بغلم بگیرم.
ولی این دودفعه برام عین مردن بود و مزخرف ترین چیز تو اون لحظه این تکه از شعر شادمهر بود ک تو مغزم هی تکرار میشد(کی با یه جمله مثل من میتونه ارومت کنه)
منبع
درباره این سایت